زودتر از همیشه رسیدیم بیت. در بحبوحه فتنه یکی از همکارهای سابق ما در کیهان یادداشت جالبی نوشت که خانه ما، همه، بیت رهبریست. عجیب به دلم نشسته بود و حالا همین را با خودم می گفتم. یاد آن کتاب آقا افتادم. وقتی روز اول آمدم مترو، حاج علی کتاب را نشانم داد.
-خوندی؟
-نه والا
-بخون. بفرما. نکته ها و دغدغه هاي فرهنگی حضرت آقاست.
بعد دیدم زیر برخی از سطرهایش یک خط کشیده. زیر برخی از جمله ها چند خط... الان حالم شبیه کسی است که می خواهد امتحان بدهد و آن کتاب را یکبار هم نخوانده...
محافظ های آقا خوش اخلاقند. کتاب داستان سیستان امیرخانی را دو بار خوانده ام و می دانم که چگونه اند. با لبخندی ملایم بر لب و نگاهی نافذ. شنیده ام آقا همیشه تاکید دارند شما بیش از اینکه محافظ جسم من باشید باید مواظب برخورد هایتان با مردم باشید...
اول همه رسیدیم. قرار بود مجلس روضه براي شهادت امام سجاد(ع) برپا شود. درست روبروي صندلي آقا نشستيم؛ در فاصله اي كمتر از 3 متر، چای در استکان کمرباریک و ذوق زده، يك سيد روحاني بزرگواري هم مدعوين را در آن اتاق چند ده متري راهنمايي مي كرد كجا بنشينند.
از بچگي براي مراسم هاي محرم و ايام فاطميه با پدرم به بيت مي رفتيم از آن زمان كه شام را در سيني هاي گرد مي دادند و بايد ۳ - ۴ نفري دور آن مي نشستيم و مي خورديم تا الان كه داخل يك بار مصرف پخش مي كنند؛ ولي رفتن به اين روضه آن هم در كنار آقا برايم رويا بود.
وقتی آقا رسیدند، چشمی انداختند... "و چه گویم که غم از دل برود چون تو بیایی". بعد سخنراني آقاي سيد حسين مومن و روضه و اشک آقا و سنگ تمام گذاشتن سيد مجيد.
وقت برگشتن به حاج علی گفتم ماجرای امروز را می نویسم. گفت بنویس ولی از آقا خرج نکن. ما در كارمان شاید اشتباهاتی داشته باشیم. شاید کارهای خوبی هم بکنیم. نباید اگر هم به فرض موجب خشنودی ایشان در مقطعی شدیم از عزیز دل زهرا "خرج"کنیم ... برای لاپوشانی اشتباه هایمان. برای قرار گرفتن در حاشیه امن.
.... وقت بیرون آمدن موبایل هایمان را تحویل گرفتیم. تا روشن کردم چند تا اس ام اس آمد. یکی می پرسد:...احسان! آقا موبایل دارد؟